برنامه ریزی استراتژیک به عنوان مجموعه ای مشخص از فعالیت ها تعریف شده است. از نظر هر نویسنده ای تکنیک های برنامه ریزی استراتژیک متفاوت است ولی در اصل، مسائل اساسی برای همه ی نویسندگان حول یک محور می باشد و یکسان است. این مسائل عبارتند از:
· ایجاد و تایید ماموریت سازمان و استراتژی شرکت های بزرگ آن سازمان در فواصل معین ( آنچه که به عنوان "زمینه ی مدیریت" نامیده شده است)
· تعیین اهداف استراتژیک در سطح سرمایه گذاری های مالی و غیر مالی سازمان و همینطور تعیین مقاصد آن
· توسعه بخشی به برنامه هایی گسترده در جهت اقدامات لازم برای رسیدن به این اهداف و مقاصد
· تخصیص منابع بر پایه ای منسجم با مسیر و اهداف و مقاصد استراتژیک و همچنین مدیریت خطوط مختلف کسب و کار به عنوان "نمونه کارها" در سرمایه گذاری
· گسترش دادن ماموریت و استراتژی سازمان، که بیان و برقراری ارتباط آن درست مثل توسعه دادن برنامه های عملیاتی در سطوح پایین تر می باشد و حامی آن در سطح سازمانی است (یک روش بسیار خاص از استقرار سیاست یا استراتژی چنانکه Hoshin Kanri گفته است، تکنیکیست که توسط ژاپنی ها توسعه یافته و پس از آن موفقیت از سوی برخی از شرکت های آمریکایی استفاده شده است، که مهمترین آنها تحت عنوان هیولت پاکارد (Hewlett Packard) شناخته می شود)
· نظارت بر نتایج، اندازه گیری پیشرفت وچنین اصلاحاتی برای رسیدن به هدف راهبردی مشخص شده در اهداف استراتژیک و مقاصد مورد نیاز
· ارزیابی مجدد ماموریت، استراتژی، اهداف استراتژیک و اهداف و برنامه هایی در تمام سطوح و در صورت نیاز اصلاح بخشی از آن و یا همه آنها
· تکنیک های مهم در برنامه ریزی و مدیریت استراتژیک به طور کلی شامل برخی از تغییرات زیر می باشد:
· مرور استراتژیک و در نظر گرفتن حسابرسی برای روشن نمودن عواملی از جمله ماموریت، استراتژی، نیروهای محرک، چشم انداز آینده از سرمایه گذاری و مفهوم کسب و کار
· تجزیه و تحلیل ذینفعان برای تعیین منافع و اولویت های سهامداران عمده در شرکت (به عنوان مثال، هیئت امنا، کارکنان، تهیه کنندگان، بستانکاران، ارباب رجوعان و مشتریان)
· یک ارزیابی از تهدیدات خارجی و فرصت ها و همینطور ضعف های داخلی و نقاط قوت (که به اَشکال مختلف SWOT و یا TOWS شناخته می شود)، که منجر به شناسایی و اولویت بندی مسائل استراتژیک می گردد
· شناسایی "هسته و درون" و یا "تمایز صلاحیت ها" به عنوان بخشی از ارزیابی بالا و یا به عنوان یک عمل جداگانه
· بازی کردن "سناریوها" و حتی "شرکت نمودن در آن ها" و یا شبیه سازی، به عنوان بخشی از ارزیابی بالا و یا به عنوان عملی جداگانه.
· "اسکن های"موقعیتی و در حال انجام و تجزیه و تحلیل بخش های کلیدی در محیط کسب و کار، از جمله صنایع، بازارها، مشتریان، رقبا، تنظیم کنندگان، تکنولوژی، جمعیت شناسی، و اقتصاد، به نام برخی از بخش های برجسته تر از محیط زیست
· انواع مختلف نظارت های اجرایی بر حسابرسی عملکردهای مالی و عملیاتی در نظر گرفته شده به قصد مناطق پرچم گذاری شده که ممکن است مزایای استراتژیک داشته باشد
تفکر و مدیریت استراتژیک
بدیهی است که مقدار زیادی از تفکر استراتژیک باید به توسعه یک طرح استراتژیک اختصاص یابد و زمانی که توسعه یافت، مقدار زیادی از مدیریت استراتژیک برای به ثمر رسیدن اهداف، مورد نیاز است. اما همانطور که اکثر نویسندگان اشاره کرده اند، هدف در واقع تفکر و مدیریت استراتژیک می باشد، نه برنامه ریزی استراتژیک کورکورانه در شرکت به خاطر برنامه ریزی استراتژیک. با این حال، زمانی که هنگام تعیین نمودن تمایزات مفهومی میان تفکر استراتژیک، برنامه ریزی استراتژیک و مدیریت استراتژیک میشود، همه ی نویسندگان به طرز محسوسی سکوت کرده و چیزی نمی گویند. بنابراین، ما این تمایزات را جهت جلوگیری از گیج شدن ناشی از برنامه ریزی استراتژیک و ماهیت و مفهوم آن در نظر می گیریم.
مفاهیم پیچیده
از جانب من نشان دادن جوانب مورد بحث که در این مقاله ذکر شد، به عنوان مجموعه ای از مفاهیم "پیچیده" همانطور که در شکل زیر (شکل یک) نشان داده شده است بسیار مفید خواهند بود.
مفاهیم "تو در تو" و یا پیچیده مربوط به استراتژی
همانطور که شکل نشان می دهد، تفکر استراتژیک شامل تمام مفاهیم دیگر می گردد. مدیریت استراتژیک نشان دهنده ی تلاش جهت تحقق یافتن ثمرات تفکر استراتژیک است. این اتفاق از طریق تدوین استراتژی، برنامه ریزی استراتژیک،و گسترش استراتژی رخ می دهد(به عنوان مثال،قرار دادن همه آن ها برای یک عمل).
نتایج
استراتژی یک مفهوم مفید است، اگرچه در تمام جوانب آن تغییرات زیادی وجود دارد. برنامه ریزی استراتژیک یک ابزار مفید برای کمک در مدیریت شرکت می باشد، به خصوص اگر استراتژی و برنامه های استراتژیک بتواند با موفقیت در سرتاسر سازمان مستقر گردد. تفکر و مدیریت استراتژیک از جوانب مهم مسئولیت مدیران ارشد نیز می باشند. همه ی این ها بخشی از آنچه که برای مدیریت شرکت لازم است، می باشند. هیچ کدام از آنها به تنهایی کافی نمی باشد. چرا؟ زیرا، بی هیچ دلیلی، معمولا برای مدیریت یک کتاب برای کسب و کار وجود دارد. برای بسیاری از شرکت های تاسیس شده، این به راحتی می تواند تا 80 درصد از عمل باشد. به عبارت دیگر، "مسائل استراتژیک،" بدون در نظر گرفتن اهمیت آنها، به طور معمول بیش از 20 درصد از منابع سازمان را مصرف نمی کند. (اگر چه آنها اغلب 80 درصد از وقت و توجه مدیریت ارشد را فرماندهی می کنند). به قول یک ضرب المثل قدیمی، "چرخ استراتژی، گریس اجرایی می خواهد." این در واقع همام چیزی است که باید باشد. مدیریت ارشد باید بر مسائل استراتژیک و مسائل مهم پیش روی کسب و کار به عنوان یک کل و مسائلی از جمله مواردی که رهبری آن ها را به عهده دارد و کارهایی که باید انجام بگیرند، تمرکز داشته باشد. دیگران نیز می توانند مطمئن باشند که اتفاق بدی رخ نخواهد داد.
منبع:
http://www.nickols.us/strategy_etc.pdf:page6-8