هدف از این مقاله توضیح برخی مسایل برجسته مفهوم تفکر استراتژیک می باشد. به عنوان مثال تفکر استراتژیک چیست؟ چگونه آن را تشخیص دهیم؟ آیا با برنامهریزی استراتژیک متفاوت است؟ اگر بلی،آیا یک جایگزین برای برنامه ریزی استراتژیک است؟ آیا تفکر استراتژیک و برنامه ریزی استراتژیک می توانند در یک نظام استراتژیک جایگزین هم شوند؟
پژوهش حاضر نشان می دهد که برنامه ریزی استراتژیک و تفکر استراتژیک طرف های مختلف یک سکه بوده که هر یک در جای خود ضروری هستند اما به تنهایی برای یک چارچوب مدیریت استراتژیک کارآمد کافی نیستند، از این رو تفکر استراتژیک و برنامه ریزی می بایست دست در دست به منظور رسیدن به حداکثر سود کار کنند.
تفکر استراتژیک چیست؟
درک روشنی از اصطلاح تفکر استراتژیک وجود ندارد که این به نوبه خود به سردرگمی قابل توجهی در عرصه مدیریت استراتژیک منجر می شود بنابراین یک نیاز آشکار به تعریف دقیقی از تفکر استراتژیک وجود دارد به طوری که این الگوی مدیریتی بتواند در عمل مورد پذیرش قرار گرفته و به نحو مقتضی در چارچوب مدیریت استراتژیک قرار بگیرد.
برخی نویسندگان به عنوان مثال ایان ویلسون( ۱۹۹۴) پیشنهاد کرده اند که تفکر استراتژیک صرفاً فکرکردن در مورد استراتژی است. به عقیده وی نیاز به تفکر استراتژیک هرگز بیش از این نبوده است. این به معنی ادامه بهبود در برنامه ریزی استراتژیک عمیقاً طبیعت برنامه ریزی استراتژیک را به نحوی تغییر داده که در حال حاضر استناد کردن به آن تحت عنوان مدیریت استراتژیک یا تفکر استراتژیک مناسب تر است.
هنری مینتزبرگ( ۱۹۹۴) از مقامات برجسته در حوزه مدیریت راهبردی در مقابل، به وضوح تاکید می کند که تفکر استراتژیک صرفاً "نامگذاری جایگزین برای تمام موضوعات تحت لوای مدیریت استراتژیک" نیست.
این یک روش خاصی از تفکر است که با مشخصات ظاهری ویژه ای به وضوح قابل تشخیص است.در تعریف تفاوتهای موجود بین برنامهریزی راهبردی و تفکر راهبردی، منتزبرگ استدلال کرد که برنامهریزی راهبردی یک برنامهریزی سیستمیک از استراتژیهای از پیش شناسایی شده است که برنامه عملیاتی از آن توسعه یافته است.از سوی دیگر تفکر استراتژیک یک فرایند ترکیبی با استفاده از بینش(بصیرت) و خلاقیت است که نتیجه آن دیدگاه(چشم اندازی) یکپارچه از سرمایهگذاری است. از دید وی مشکل این است که روش برنامه ریزی سنتی تمایل به تضعیف تفکر راهبردی به جای تکمیل کردن آن دارد و این امر به انطباق موفق سازمانی لطمه وارد می کند.
این احساسات از سوی دو نفر دیگر از نظریه پردازان در همین زمینه، پراهالد و هامل (۱۹۸۹) تکرار شده که رویکردهای سنتی به برنامهریزی نظیر "پر کردن فرم" را توضیح می دهند. آنها به تفکر استراتژیک به عنوان هنر معماری راهبردی اشاره کرده اما تأکید میکنند که موضوعات کلی مطرح شده توسط مینتربرگ از خلاقیت، اکتشاف و ناپیوستگی قابل درکی برخوردارند.
به نظر رالف استیسی (۱۹۹۲) تفکر راهبردی".. استفاده از قیاس ها و شباهت های کیفی برای توسعه خلاقانه ایده های جدید و طراحی عملیات بر اساس یادگیری جدید است." این، متفاوت است با برنامهریزی راهبردی که بر پیروی از قوانین از پیش برنامه ریزی شده متمرکز است. ریموند( ۱۹۹۶) از یکسری دلایل مشابه پیروی کرده تفکر راهبردی را به دو روش طبقه بندی می کنند: "استراتژی به عنوان ماشین هوشمند"( رویکرد پردازش اطلاعات مبتنی بر داده ) و" استراتژی به عنوان تخیل خلاق".
منبع:
.https://www.hrbartender.com/images/thinking.pdf.page3-4